اولین روز کارشناسی ارشد

اولین روز کارشناسی ارشد

سال هشتاد و نه یک سال طلایی در زندگی من بود بازگشت دوباره به دانشگاه.روز یک مهرماه 89 وقتی وارد پردیس مرکزی دانشگاه تهران شدم یک بغل گل سرخ بر روی یک میز بزرگ در ورودی دانشگاه انتظار دانشجویان را می کشید .من هم یک شاخه گل به مناسبت اغاز سال تحصیلی هدیه گرفتم و یکسر رفتم سراغ اتق دکتر رحمانیان تا شاخه گل را به ایشان هدیه کنم.راستی دوستان دکتر رحمانیان را یادتان هست.یک بار که سر کلاس تاریخ تشیع خیلی سوال پیچش کردیم و سر به سرش گذاشتیم گفت که اساتید برای امدن به کلاسهای تاریخ اسلام قرعه کشی می کنند.و او هم بد شانس بوده و قرعه فال به نامش درآمده .بگذریم وقتی به دفترش رسیدم دل توی دلم نبود در زدم و وارد شدم یک استاد محجوب که سرش را پایین انداخته بود و در دنیای مطالعه غرق بود داخل اتاق نشسته بود یک آن گمان کردم خودش است.در برگه انتخاب واحد دانشگاه اسم دکتر رحمانیان برای درس فلسفه تاریخ ثبت شده بود و بر سر در این دفتری هم که من واردش شده بودم همین طور.قیافه اش را خوب به خاطر نمی آوردم به نظرم آمد لاغر شده و کمی پوستش تیره به نظر می آمد.با لبخند گفتم دکتر رحمانیان؟سرش را از روی کتاب بلند کرد و با خنده گفت میز ایشان آن طرف است من حضرتی هستم.وای عجب سوتیی.گفتم ببخشید دکتر من ایشان را تقریبا ده سال پیش دیده ام ولی به نظرم می آید شما خیلی به هم شباهت دارید.دکتر حضرتی با خنده گفت بله همه می گویند.دکتر رحمانیان در دفتر حضور نداشت و چند دقیه بعد اولین کلاس فوق لیسانس که من که با خود ایشان بود شروع می شد.همانطور گل به دست به سمت تالار باستانی پاریزی رفتم و دقایقی بعد اقای دکتر تشریف آودند.بله خودش بود اگر سفید شدن موهای سرش را در نظر نمی گرفتی تغییر چندانی نکرده بود حالا دیگر یک استاد تمام عیار بود و چیزی که در کلاسش همیشه مایه تعجب بود این بود که علیرغم اینکه حضور و غیاب نمی کرد اما همیشه سی چهل نفری در کلاسش حضور داشتند.این تعداد برای یک کلاس فوق لیسانس کمی زیاد است اما به زودی این معما هم برایم حل شد جان به در بردن از کلاس فلسفه تاریخ به این راحتی ها نبود و استاد نمره بده نبود.در همان جلسه اول اشتباه کشنده ای مرتکب شدم و در حین معرفی خودم گفتم که قبلا دانشجوی ایشان بوده ام و به فلسفه هم خیلی علاقمندم.متاسفانه استاد هرگز این جمله مرا فراموش نکرد.نامم هم به خاطرش ماند و هر جلسه هرچه سوال سخت داشت از من بیچاره می پرسید و من هم در جواب می ماندم و ضایع می شدم.ونتیجه این آشنایی در نهایت یک نمره ناپلئونی در درس فلسفه تاریخ بود .علیرغم زحمت زیاد و وقت فراوانی که برای این درس گذاشتم.آن شاخه گل هم اخر سر رسید به دکتر باستانی پاریزی چون بعد از کلاس یادم رفت گل را به دکتر رحمانیان بدهم و در راه رفتن به کتابخانه گروه ایشان را دیدم و روزهایی که در تبریز ایشان به دیدار اساتید ما می آمدند در خاطرم زنده شد....

حسین پور



نظرات شما عزیزان:

حسین پور
ساعت18:42---6 دی 1391
آقای قادری عزیز چند وقت پیش دکتر شکوهی را در تلویزیون دیدم که ویلچر نشین شده است.ایشان را به عنوان یکی از چهره های ماندگار تاریخ ایران معرفی کردند .در حال حاضر به سختی سخن می گوید و دیگر همان آمنه آمنه را هم نمی تواند بگوید.دکتر رحمانیان در دانشگاه تهران به عنوان یکی از بهترینها شناخته می شود البته کمی هم مغرور است و به قول دوستان اول کرم خودپسند می زند بعد سر کلاس می آید اما در علم و سواد ایشان تردیدی نیست.
پاسخ: سلام خانم حسین پور بزرگوار خبرتان در مورد ویلچرنشین شدن استاد شکوهی بزرگ واقعا ناراحتم کرد . من از دوستان عاجزانه خواهش می کنم در مورد استادانمان اینطور صحبت نکنید استاد شکوهی مرد بزرگی بود واقعا بزرگ بود و من از ته دل دوستش داشتم هر چند که تقلبم را گرفت و تو یک درس 3 واحدی برام نمره 3 داد ولی اگر صد بار هم برام 3 می داد دوستش داشتم ایشان مرد بزرگی هستند و قابل احترام .


عرفانی
ساعت16:18---6 دی 1391
زینت جان خاطره دلنشینی بود.خیلی خوب مینویسی و به تصویر میکشی.

قادري
ساعت14:20---6 دی 1391
از معدود اساتيد خوب گروه تاريخ بود/ هر چقدر از شكوهي و شيخ نوري و ... بدشانسي آورديم از وجود بعضياشون خوش شانس بوديم/ كل اندوخته من حقير از تاريخ قاجار شكوهي شعر آمنه آمنه ايشونه

حسین پور
ساعت14:15---6 دی 1391
هر چه کودک تر باشیم اجازه ای که برای اشتباه کردن داریم بیشتر است.اتفاقا عیب بزرگ بزرگ شدن همین است اشتباه کردن ممنوع.برای روز تازه اجازه بی اجازه.برای آن روزها خودتان را سرزنش نکنید پشت نیمکتها شیطنت خاصی را می طلبد که وقتی رو به روی نیمکتها قرار می گیری انها را اشتباهات غیر قابل بخشش تصور می کنی.اما واقعیت این است که هر دوره ای از زندگی ملزومات خودش را دارد.فقط دانستن این نکته کوچک به انسان روح بزرگواری و بخشش و درک اطرافیان را می دهد.چه خوب است همیشه کودکی هایمان را به خاطر داشته باشیم.

موسوی
ساعت9:07---6 دی 1391
خانم حسین پور عزیز خاطره جالبی بود و ای کاش ما تجربیات دروه کارشناسی ارشد را در دوره کارشناسی داشتیم کودکانه رفتار نمی کردیم هم در مورد خودمان و هم در مورد استادانمان .
بیچاره استاد اروجی ، چقدر من در کلاس و خارج از کلاس سر به سرش می گذاشتم وقتی اون روزها یادم می افتد از خودم بدم می آید .


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:, ] [ 9:1 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]