داستان معلم و شاگرد سر کش

داستان معلم و شاگرد سر کش

این امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون ,شما امروز بوى مادرم را می دادید.
خانم تامپسون ، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى گریه کرد. از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش “زندگی” و “عشق به همنوع” به بچه ها پرداخت و البته توجه ویژه اى نیز به تدى می کرد.
پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق می کرد او هم سریعتر پاسخ می داد. به سرعت او یکى از با هوش ترین بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترین دانش آموزش شده بود.
یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشته ام.
شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشته ام.
چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصیل می شود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است.
چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامه اى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایان نامه کمى طولانی تر شده بود: دکتر تئودور استودارد.
ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می خواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می شود بنشیند. خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگین ها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد.
تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که می توانم تغییر کنم از شما متشکرم.
خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه می کنى. این تو بودى که به من آموختى که می توانم تغییر کنم. من قبل از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدریس کنم.
بد نیست بدانید که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آیوا یک استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى این دانشگاه نیز به نام او نامگذارى شده است
همین امروز گرمابخش قلب یک نفر شوید… وجود فرشته ها را باور داشته باشید
و مطمئن باشید که محبت شما به خودتان باز خواهد گشت


نظرات شما عزیزان:

ف.ی
ساعت14:03---15 ارديبهشت 1391
شوالیه ای به دوستش می گوید:
بیا به سمت کوهی برویم که خداوند در آن زندگی می کند. می خواهم امتحان کنم که او چگونه فقط می تواند دستور داده و هیچ کاری برای سبک تر کردن بار و فشار مسئولیت ما انجام نمی دهد.
دیگری می گوید : پس من هم برای اثبات ایمان می آیم.
شب هنگام بود که به بلندی کوه مذبور رسیدند و صدایی در تاریکی شنیدند که می گفت: بار اسبهایتان را از سنگ های روی زمین پر کنید. سوارکار شاکی می گوید:
دیدی؟بعد از این همه سوارکاری و کوهنوردی، او هنوز می خواهد بار ما را سنگین تر کند. من هرگز اطاعت نخواهم کرد.
و سوارکار دوم همان کاری را کرد که به او دستور داده شده بود. وقتی از کوه پایین امدند سپیده دمیده بود و اولین اشعه های خورشید سنگ هایی را که شوالیه دوم با خود آورده بود روشن نمود. آنها خالص ترین الماس های دنیا بودند.
""تصمیمات و تقدیرات الهی اسرارآمیز هستند اما همیشه به صلاح ما می باشند""
مکتوب-پائولوکوئلیو


فاطمه یاوری
ساعت13:17---15 ارديبهشت 1391
فعل مجهول
"بچه ها صبحتان بخیر،سلام
درس امروز فعل مجهول است
فعل مجهول چیست؟می دانید؟
نسبت فعل ما به مفعول است..."
در دهانم زبان همچو آویزی
در تهیگاه زنگ می لغذید
صوت ناسازم آنچنانکه مگر
شیشه بر روی سنگ می لغذید
ساعتی دادِ آن سخن دادم
حق گفتار را اداکردم
تا ز اعجاز خد شوم آگاه
ژاله را زان میان صدا کردم:
"ژاله!از درس من چه فهمیدی؟
پاسخ من سکوت بود و سکوت
دِه جواببده!کجا بودی؟
رفته بودی به عالم هپروت؟
خنده دختران و غرش من
ریخت بر فرق ژاله چون باران
لیک او بود غرق حیرت خویش
غافل از اوستاد و از یاران
خشمگین، انتقامجو گفتم:
"بچه ها گوش ژاله سنگین است!"
دختری طعنه زد که: نه خانم
در در گوش ژاله یاسین است:
بازهم خنده ها و همهمه ها
تند و یگیر می رسید به گوش
زیر اتشفشان دیده من
ژاله آرام بود و سرد و خموش
رفته تا عمق چشم حیرانم
آن دو میخ نگاه خیره او
رازی از روزگار تیره او
آنچه در آن نگاه می خواندم
قصه غصه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن آمد
با صدایی که سخت لرزان بود:
فعل مجهول فعل آن پدری است
که دلم را ز درد پر خون کرد
خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مادرم را زخانه بیرون کرد
شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیرخوار من نالید
سوخت در تاب تب برادر من
تا سحر در کنار من نالید
در غم آن دو تن دیده من
مادرم را دگر نمی دانم
که کجا رفت و حال او چون بود...
گفت و نالید و آنچه باقی ماند
هق هق گریه بود و ناله او
شسته می شد به قطره های سرشک
چهره همچو برگ لاله او
ناله من به ناله اش آمیخت
که: در غلط بود آنچه من می گفتم
درس امروز قصه غم توست
تو بگو. من چرا سخن گفتم؟
"سیمین"
تقدیم به صبر و محبت تمام معلمان .


لاله عرفانی
ساعت19:09---11 ارديبهشت 1391
با کدامین لغتی من ز تو تکریم کنم
بهر آن حرمت بی حد توتعظیم کنم
ای معلم چه کنم بهر توجز آنکه به عشق
شاخه ای از گل معنی به تو تقدیم کنم
هفته بزرگداشت مقام معلم بر همکلاسی هایی که  معلمند از امروز تا همیشه مبارک .


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 13:41 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]