دیدن خدا

دیدن خدا

شوالیه ای به دوستش می گوید:

بیا به سمت کوهی برویم که خداوند در آن زندگی می کند. می خواهم امتحان کنم که او چگونه فقط می تواند دستور داده و هیچ کاری برای سبک تر کردن بار و فشار مسئولیت ما انجام نمی دهد.

دیگری می گوید : پس من هم برای اثبات ایمان می آیم.

شب هنگام بود که به بلندی کوه مذبور رسیدند و صدایی در تاریکی شنیدند که می گفت: بار اسبهایتان را از سنگ های روی زمین پر کنید. سوارکار شاکی می گوید:

دیدی؟بعد از این همه سوارکاری و کوهنوردی، او هنوز می خواهد بار ما را سنگین تر کند. من هرگز اطاعت نخواهم کرد.

و سوارکار دوم همان کاری را کرد که به او دستور داده شده بود. وقتی از کوه پایین امدند سپیده دمیده بود و اولین اشعه های خورشید سنگ هایی را که شوالیه دوم با خود آورده بود روشن نمود. آنها خالص ترین الماس های دنیا بودند.

""تصمیمات و تقدیرات الهی اسرارآمیز هستند اما همیشه به صلاح ما می باشند""

مکتوب-پائولوکوئلیو

(یاوری)



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 15:42 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]